پست موقت۲:

ساخت وبلاگ
‏ماآخرین بازماندگان قرنی هستیم که مَجاز برحقیقت پیشی گرفت!لکن درمجازی هادراین واپسین نفسهای ده دهه پریشانی مینویسم که ثبت شود:انسان عاشق بودعشق را/امیدرا/آزادی رازندگی بی منت ِشادی را!انسان درعزای اصالتت،به عصیانی دوباره بیندیش که پایان دهی هزاران سال جنگ وگریزوتباهی را!‎سال نو...قرن جدید ...مبارک پست موقت۲:...
ما را در سایت پست موقت۲: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rahilism بازدید : 23 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1402 ساعت: 17:39

همین امشب که پنجره از سلطه ی سرما درهراس ِ تَرَک برداشتن است،من در ریسه ی قندیل ها به خاطرات ِ گرم پُل میزنم!پُل میزنم به پاروی ِپدر که شیروانی های ِ برفی ِسالهای کودکی ام را می روفت...به شیره ی شیرین ِ انگور که مادر روی ِ نوتَرین بارش ِ سپید ِ سال می ریخت وکاممان را عسل میکرد!به پرنده ی سبک بالی که من بودم وسقف خانه ای که در ارتفاع ِ مهربانی ِ آن دو آسمانی برای پرواز بود!به ایامی که شبهای زمستانی بلندش،کوتاه تراز قصه های شبانه پدرم می شدوادامه اش را به شب ِ بعدسنجاق میکردیم!به خاموشی ناگهانی برق ها،که چراغ ِ چشمان ِمادرم رابه روی تاریک ترین ترس های کودکانه ام ،روشن میکرد!به دستهایی که ازآنها آب می نوشیدیم،دانه میگرفتیم،محبت می ستاندیم و...به خاطرمان راه نمی یافت یکروز در حریق یادشان خواهیم سوخت!روز مادر است و من مادرم را تازمانی که پدرم نفس میکشید کامل دیدم،بعدازاو زنی بودکه نیمی ازآن زیر خاک خفته و نیم دیگرش برای ما مادری میکرد!سلام به روی ماه ِ هر دوی شما !که خیال انگیزترین تصویرید در برکه ی خاطرات ِ من!❤️❤️* * *زن ِغسال! بلند گفت: دختر کوچکش میتواند داخل شود...وارد شدم!موههای کوتاه ِزن به استخوانی میزد...دوخواهرم بادستکش هایی زرد رنگ وچکمه هایسیاه،باگریه و کلمات ِتاریک مرا به تماشای مادرمدعوت کردند!من قبل از تماشای مادر،رنگها را درآن فضا دیدم!وبعدهرقدم روبه جهانی پیش رفتم که تاکنون ندیده بودم...وبل اخره رسیدم!ایستاده بالای تن ِ برهنه مادر،تمام ِ من، نگاه شد...نگریستم!سکوت ِدرونم به محیط اطراف نقب زد...خود راکنار مادرم تنها یافتم!باورکنید صدای ِسوگواری ها،به خواب ِ"هزاران ساله" راه نمی یابد!ومرگ...مرگ ِ وحشی روی شانه های من نشسته بود و زورآزمایی میکرد! درآن دقایق گمان کردم پست موقت۲:...
ما را در سایت پست موقت۲: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rahilism بازدید : 62 تاريخ : دوشنبه 13 آذر 1402 ساعت: 14:28

همین امشب که پنجره از سلطه ی سرما درهراس ِ تَرَک برداشتن است،من در ریسه ی قندیل ها به خاطرات ِ گرم پُل میزنم!پُل میزنم به پاروی ِپدر که شیروانی های ِ برفی ِسالهای کودکی ام را می روفت...به شیره ی شیرین ِ انگور که مادر روی ِ نوتَرین بارش ِ سپید ِ سال می ریخت وکاممان را عسل میکرد!به پرنده ی سبک بالی که من بودم وسقف خانه ای که در ارتفاع ِ مهربانی ِ آن دو آسمانی برای پرواز بود!به ایامی که شبهای زمستانی بلندش،کوتاه تراز قصه های شبانه پدرم می شدوادامه اش را به شب ِ بعدسنجاق میکردیم!به خاموشی ناگهانی برق ها،که چراغ ِ چشمان ِمادرم رابه روی تاریک ترین ترس های کودکانه ام ،روشن میکرد!به دستهایی که ازآنها آب می نوشیدیم،دانه میگرفتیم،محبت می ستاندیم و...به خاطرمان راه نمی یافت یکروز در حریق یادشان خواهیم سوخت!روز مادر است و من مادرم را تازمانی که پدرم نفس میکشید کامل دیدم،بعدازاو زنی بودکه نیمی ازآن زیر خاک خفته و نیم دیگرش برای ما مادری میکرد!سلام به روی ماه ِ هر دوی شما !که خیال انگیزترین تصویرید در برکه ی خاطرات ِ من!❤️❤️* * *زن ِغسال! بلند گفت: دختر کوچکش میتواند داخل شود...وارد شدم!موههای کوتاه ِزن به استخوانی میزد...دوخواهرم بادستکش هایی زرد رنگ وچکمه هایسیاه،باگریه و کلمات ِتاریک مرا به تماشای مادرمدعوت کردند!من قبل از تماشای مادر،رنگها را درآن فضا دیدم!وبعدهرقدم روبه جهانی پیش رفتم که تاکنون ندیده بودم...وبل اخره رسیدم!ایستاده بالای تن ِ برهنه مادر،تمام ِ من، نگاه شد...نگریستم!سکوت ِدرونم به محیط اطراف نقب زد...خود راکنار مادرم تنها یافتم!باورکنید صدای ِسوگواری ها،به خواب ِ"هزاران ساله" راه نمی یابد!ومرگ...مرگ ِ وحشی روی شانه های من نشسته بود و زورآزمایی میکرد! درآن دقایق گمان کردم پست موقت۲:...
ما را در سایت پست موقت۲: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rahilism بازدید : 18 تاريخ : چهارشنبه 1 آذر 1402 ساعت: 13:42